• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
سه شنبه 15 مهر 1399
کد مطلب : 112306
+
-

معترضین در  هایدلبرگ

وقتی گوشی برای شنیدن صدای اعتراض نیست

جمال رهنمایی
در سال‌های دهه40 خورشیدی تعداد دانشجویان ایرانی در آمریکا، کانادا و اروپا آن‌قدر زیاد شده بود که جمعیت قابل توجهی به شمار می‌آمدند. در سال1339 نخستین کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی موسوم به «اتحادیه ملی» در «هایدلبرگ» آلمان پایه‌گذاری و آغازی بر حضور یک نیروی اجتماعی مهم و تأثیر‌گذار در تاریخ معاصر ایران شد.
فضای جهانی آن روزها بیش از هر چیز تحت‌تأثیر جنگ سرد بود و فضای داخلی ایران نیز با نوسان قدرت میان نیروهای تازه به عرصه آمده و نیروهای قدیمی‌تر جابه‌جا می‌شد. همین فضا‌ به این اتحادیه دانشجویی هم تسری پیدا کرده بود. اهداف این اتحادیه دانشجویی که اندازه‌ای در حد همتایان جهانی خود داشت، ترکیبی از اهداف آرمانی مانند حمایت از مردم محروم جهان و مبارزه با امپریالیسم و گسترش صلح جهانی و اهدافی داخلی مانند توسعه اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ایران بود.
بسته‌شدن فضای سیاسی در ایران پس از کودتای سال 1332 و نگاه امنیتی شاه به مسایل اجتماعی و فقدان تشکل‌های سیاسی متناسب با رشد اجتماعی مردم، بروز مخالفت‌های سیاسی و سرکوب آنها و افزایش تعداد زندانیان سیاسی و عقیدتی که در زندان‌های شاه بودند، فضایی رادیکال و خشم‌آگین بر این اتحادیه حاکم کرد.
دانشجویانی که برای تحصیل به خارج از کشور رفته بودند، با ابعاد تازه‌ای از زندگی اجتماعی و کارکرد‌های نهاد‌های مدرن حقوقی، سیاسی، اجتماعی و مدنی آشنا شده و علاقه‌مند به‌کار‌گیری این ابزارهای تازه در کشورشان بودند، درحالی‌که دستگاه سیاسی کشور ظرفیت و توانایی استفاده از این پتانسیل عظیم را نداشت.
برای نامگذاری مجموعه شرایط فرهنگی و الگوهای مسلط اجتماعی و سرمشق‌های پرطرفدار، توماس کوهن، فیلسوف و جامعه‌شناس آمریکایی، واژه «پارادایم» را پیشنهاد داده است که تقریبا مشابه تعریف شخصیت برای فرد است. همانگونه که شخصیت هر فرد براساس مجموعه صفات ژنتیک، محیطی و تربیتی شکل می‌گیرد، پارادایم مسلط جامعه نیز براساس ساخت جغرافیایی، فرهنگی و تاریخی شکل می‌یابد و تثبیت می‌شود. بر همین منوال همانگونه که هر فردی قادر به تغییر شخصیت خویش است، هر جامعه‌ای نیز چاره‌ای ندارد جز اینکه خودش اسباب تغییر خود را فراهم آورد. نیروهای خواهان تغییر، همان نیروهای درون جامعه هستند که بایستی صدای آنها شنیده شود و استدلال فلسفی لزوم حفاظت از آزادی بیان همین است. نشنیدن نظریات مختلف در جامعه از این دیدگاه، نادیده گرفتن سرمایه‌های اجتماعی است. کاری که محمدرضاشاه تاوان آن را در سال 57 داد؛ زمانی که دیگر کسی حاضر به شنیدن صدای او نبود.

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :